به فال فرخ و روز خجسته سوی عراق
رسید موکب میمون صاحب آفاق
خدایگان وزیران بهاء ملت و دین
پناه و ملجاء اهل جهان علی الاطلاق
محمدبن محمد که صد قران جدانش
بدند صاحب و صاحبقران به استحقاق
هزار قرن دگر تا قیامت از نسبش
مرور دهر شرف بر شرف کند الحاق
امید صاحب دیوان ونور چشم جهان
که شد شهان را نور حدایق احداق
قضا مثالی کز دست و کلک او آمد
قدر خریطه کش روزنامه ارزاق
حیات بخشی کز جود او پر است چنین
ز چنگ واقعه نص خشیته الاملاق
به گاه لطف دمش چیست واهب الارواح
به وقت قهر کفش کیست خاضع الاعناق
کمال حلمش با باد ضم کند آرام
زلال لطفش از آتش جدا کند احراق
زهآب حیوان باکین اونماید زهر
لعاب افعی با مهر او شود تریاق
دگر نفس نزند بلبل از هوای چمن
اگر کند ز گلستان خلقش استنشاق
نفوس عاقله از علم مستفیذ شوند
اگر رود ز ضمیر منیرش استنطاق
زهی ز خاک درت آب چشمه خورشید
خهی غبار درت کحل مردم آماق
نئی فرشته و داری فرشته وش سیرت
نئی پیمبر و داری پیمبری اخلاق
اگر ز لطف نهی پای بر رواق فلک
فلک ز در کواکب تهی کند اطباق
وگر ز قهر زنی دست درعنان سپهر
نخست پیکر جوزا شود گسسته نطاق
وگر ز کین تو خون عدو به جوش آمد
به انتقال شود در دلش مواد خناق
وگر شود بدنش ممتلی زماده حقد
روانش زود برآید ز تن به جای فواق
بود حسود و بداندیش تو دراین عالم
به اقتضای کلام مهیمن خلاق
یکی اسیر به تفسیر ناله من وال
یکی ذلیل به تقدیر فاکه من واق
اگر شکوه تو بر کوه هیچ جلوه کند
ز هیبت تو درافتد به سجده حصن اشاق
نفاذ امر تو بس زود در عراق دهد
در اشتیاق و نظیرش به کمترینه وشاق
شدی به صوب خراسان ز دارملک پدر
گرفته خنگ تو بر ابلق جهان اسباق
پرید مرکب فتح تو در جهان چون مرغ
برآمدش ز دو پهلو دو پر به جای جناق
بدند پیش و پس خیل رایتت دو گروه
مخالفان به نفاق و موافقان به وفاق
به تیغ و کلک تو آن توامان ملک آمد
جزای اهل وفاق و سزای اهل نفاق
نهنگ تو ز سر یاغیان گرفت وطن
خدنگ تو ز دل دشمنان گرفت وثاق
اگر چه کار خطر بود بر تو نامد سخت
وگرچه دور سفر بود بر تو نامد شاق
گران نباشد شق القمر به دست نبی
دراز نبود راه فلک به پای براق
درست باز رسیدی به عزم و رای درست
شکسته گردن هر عاصی و دل هر عاق
خدای هر دو جهان را هزار شکر و سپاس
که آمدی بسلامت چو مه برون ز محاق
برآمدی ز خراسان چو آفتاب از شرق
عراق شد ز قدومت بسیط براشراق
بزرگوارا تا زان جناب گشتم دور
کش از سماک ستانست وز سپهر رواق
چو حال خویش پراکنده خورده ام روزی
اگر چه هستم مجموع با زر آفاق
چگونه دل متفرق نباشدم زعنا
چو رزق من متفرق همی دهد رزاق
ز پارس نان ز سپاهانم آب و ز تو کفاف
منم ز روی پراکندگی به عالم طاق
بریدم از زن ناسازگار زال جهان
بلی نشور بود مرد را به مهر طلاق
به پشت پای قناعت به چشم باز زدم
به روی او همه لذات او به عرض صداق
حدیث زهد و قناعت ز من نیاید خوش
غزلسرای به آید ز زاهد زراق
چو بسته کرد سپاهان بدان نگارینم
که شد دریده ازو پرده بسی عشاق
حدیث صبر که بد جفت و همنشین دلم
به عشق جفته ابروش بر نهاد به طاق
کجا شود به نصیحت دل مخالف راست
چگونه زو طلبم مرهمی ز راه وفاق
به بند مهر دلم بسته شد به صد قلاب
به دام عشق در آویختم به صد معلاق
چو مرغ اگر چه گرفتار دام مهر شدم
به سوی حضرت تو می پرد دل مشتاق
به بوی مجلس تو جان باربد مرغی ست
که بی نوای چکاوک زند ز عشق عراق
طرب گزین که به مدح تو بلبل نطقم
عراق را ز نوا کرد خوشتر از عشاق
چنان به مدح تو شیرین شده ست کام دلم
که آب حیوان خوش می نیایدم به مذاق
ز من گسسته مگردان کرامت کرمت
که پارسال چنین رفت وعده و میثاق
به سنت پدر سعد بخت و جد سعید
مرا بپرور در ظل رایت اشفاق
ز نظم خویش یکی بیت کرده ام تضمین
گرفته مصرع اول سبق ز راه سباق
به چشم رحم نگر بر من سپیده موان
ز روی رافت بین در من کشیده فراق
دراین سیاقت کز روح دلپذیر تر است
حیات نوح گرم باشد و کنم انفاق
شهاب بایدم اقلام و ظلمت شب هجر
نجوم شایدم اقلام ونه سپهر اوراق
همیشه تا به فصاحت سمر بود ابعد
همیشه تابه ملاحت خبر بود املاق
مدام باده ستان از سهی قد خلخ
همیشه بوسه ربای از شکر لب قبچاق
بده به سر غمش کام یار و یاری ایل
ببر به قاقمشی نسل یاغی وایغاق
نشاط تو همه با شرب و نوش و شاهد و شمع
سرور تو همه با ساقیان سیمین ساق