امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵ - تتبع خواجه حسن

گرچه بلای خمار کرد فزون حزن من

مغبچه و می ولیک اذهب عن الحزن

هر شکن زلف او جای هزاران دلست

طرفه که آن بند زلف هست شکن بر شکن

شبنم خوی بر گلش بر شفق آمد نجوم

نی شفق و نی نجوم خون دل و اشک من

بر تن او پیرهن هست گران از حریر

نیست عجب گر ز رشک پاره کنم پیرهن

ز آتش آه دلم هست زبانه زبان

لب شده پر آبله بین اثرش در دهن

سینه من کوه غم میکنم از ناخنش

بار دلم بی ستون من به تهش کوهکن

خسرو و حافظ ترا فانی اگر هادی اند

پیروی جامی ات هست به وجه حسن