امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲ - تتبع حضرت شیخ

چشمم چو بر آن روی چو رشک قمر افتاد

از چشم دوید انجم و بر روی در افتاد

از خوی به رخت اختر دری به شفق نیست

کز شبنم فردوس به گلبرگ تر افتاد

خون دلم از دیده ز بس کرد غمم فاش

هر چند جگر گوشه نمود از نظر افتاد

شامم که ز هجران تو شد روز قیامت

چون روز شدم وعده به روز دگر افتاد

از ناله من تا به سحر خواب نبردش

وین تهمتی در گردن مرغ سحر افتاد

در حسرت بوسی که به جانم ز لبت بود

زان لعل چه خونها که مرا در جگر افتاد

فانی بره سعدی اگر زد قدمی چند

با او سخنش بین که چو شیر و شکر افتاد

نی نی چه حد آنکه درآید به مقابل

کز پرتو اکسیر وی این خاک زر افتاد