امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳ - اختراع

ز عشق هست به دل بار صد هزار مرا

هنوز شکر بود صدهزار بار مرا

گرم بود می گلگون ز ساقی گلرخ

به حور و کوثرت ای پارسا چه کار مرا؟

به بوسه ای که دهی و کشی منه منت

چه منتم ز تو چون گشت انتظار مرا؟

به جرم عشق و می از شحنه ام ضمان طلبد

به پیر میکده عشق گو سپار مرا

ز می خمار بود و ز خمار می نوشم

به دور باده تسلسل شد آشکار مرا

مگو مرو بسوی دیر وه چو مغبچگان

برند موی کشادم چه اختیار مرا

ز جرم باده چه باکم که دوش هاتف غیب

ز لطف شامل او کرد امیدوار مرا

دگر مگوی که چون مست سازمت بکشم

چه سود ازین سخنت کشت چرن خمار مرا!