طغرل احراری » دیوان اشعار » مخمسات » شمارهٔ ۶ - بر غزل بیدل

چین ابرو خون چکاند مد احسان تو را

آب حیوان جان فشاند لعل مرجان تو را

خضر بر کوثر نشاند خط ریحان تو را

شرم حسن آیینه داند روی تابان تو را

چشم عصمت سرمه خواند گرد دامان تو را

طالب وصل تو شد درس خموشی اعتبار

در حریمت نیست ره از ناله‌های زار زار

دیده آیینه بر روی تو باشد انتظار

سرمه از خاک شهیدان گر نمی‌گیرد غبار

کیست تا فهمد زبان بی‌نوایان تو را؟!

کار قانون محبت آنقدر بی‌ساز نیست

هیچ آهنگی درین محفل به از آواز نیست

لیک غیر از خاموشی کس محرم این راز نیست

در تماشایت همین مژگان تحیرساز نیست

هر بن مو چشم قربانیست حیران تو را

طائر عشقم چو شبنم آشیان در اوج کرد

در هوای عشق تو از نیستی صد فوج کرد

چون الف نزد خیالت باخت ترک زوج کرد

می‌تواند دقتم فرق شکست از موج کرد

بس که نشناسم ز رنگ خویش پیمان تو را

با خیال چشم مستت هر که صهبا می‌زند

چون سکندر پای خود بر فرق دارا می‌زند

بی‌تو مینای طرب بر سنگ خارا می‌زند

نشئه عمر خضر جوش دو بالا می‌زند

گر عصا گیرد بلندی‌های مژگان تو را!

در دبستان جنون شوق توام بودی ادیب

نبض بیمار تو را هرگز نمی‌داند طبیب

سرخ‌رویی از ازل شد چون شفق ما را نصیب

گلشن از اوراق گل عمریست پیش عندلیب

می‌گشاید دفتر خون شهیدان تو را!

گر بود گل پیش بلبل باغ بشمارد قفس

بی‌رخ لیلی نماید گل به مجنون خار و خس

نیست جز پیچ و خم زلف تو ما را دادرس

در گرفتاری بود آسایش عشاق بس

آشیان از حلقه دام است مرغان تو را!

شهره با ظلم تو همچون عدل با نوشروان

کم نکردی ظلم را بسیار کردیم امتحان

ای خیال چشم مستت ساغر پیر و جوان

غیر جرم عشق در آزار ما آزادگان

حیله بسیار است خوی ناپشیمان تو را

بر سرم بخت سیه امروز کم از تاج نیست

آب این سرچشمه را جوش غم امواج نیست

چغد دیوار محبت همدم دراج نیست

پیکر مجنون به تشریف دگر محتاج نیست

کسوت خارا همان زیباست عریان تو را!

طغرلا فکرت کباب از ملح معنی می‌پزد

مستمع تا حشر از لفظ تو شکر می‌مزد

هرکه اشعار تو دید انگشت حیرت می‌گزد

بیدل از رنگین‌خیالی‌های فکرت می‌سزد

جدول رنگ بهار اوراق دیوان تو را!