مرحبا ای دلبر سیمینتن سیمینبدن
جعد مشکینت بود در گردن جانم رسن!
تا خم ابروی پیوست تو شد محراب ما
فرض آمد سجده با پیر و جوان و مرد و زن
این همه بیداد یا رب از کجا آموختی
حبذا نارفته از لعل لبت بوی لبن؟!
از حریم درگه خود دور کن اغیار را
زاغ را لایق نباشد آشیان اندر چمن!
دیدهام خوبان عالم را به خوبی کی بود
چون تو شوخی در میان خوبرویان زمن؟!
بویی از زلفش به چین مستوجب غوغا بود
این قماش فتنه را کس چون برد سوی ختن؟!
همچو من طغرل کسی در عشرتآباد جهان
بکر معنی را نیاوردست در عقد سخن!