ادب سرمایه عشقم مپرس از شوخی نازم
نوای نغمه «عشاق » دارد پردهسازم
چو نی میخواستم من نالهای سازم ز هجرانش
خیال زلف او شد مانع جولان آوازم
نمیترسم من از رسوایی خود لیک ازآن ترسم
که افشا گردد از عشقش چو مجنون بر ملا رازم
بم و زیر خموشی کی کند مضراب من دیگر؟!
به غیر از ساز قانون تو آهنگی نمیسازم!
ز فرزین کردهام اسپ هوس از بهر آن شهرخ
بساط عارضش نردیست من شطرنج میبازم
فغان و ناله و آه مرا هرگز تو نشنیدی
رسد امروز در گوش مسیحا گرچه آوازم
نآمد دامن وصل تو ای مه بر کفم هرگز
اگر چندی که چون مد نگه هر سوی میتازم
ازآن روزی که فکرم در شکار صید معنی شد
به شوخی چون کبوتر از نگه در دیده بازم
غرور و ناز تا کی منع احسان تو میسازد؟!
خوشا روزی که با نیمنگه سازی سرافرازم!
غبار دیده خلقم گر از بیطالعی لیکن
میان اهل معنی در چمن چون سرو ممتازم
خدا را یک نظر کن جانب سحر حلال من
اگر چندی که پیغمبر نیم کم نیست اعجازم!
خوشم طغرل من از مضمون بانگ قل قل بیدل
اگر ساقی ز موج باده بندد رشته بر سازم!