طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲ - حبیب‌جان

حجاب از رخ فکن دلبر که زارم

مرا مگذار اندر انتظارم

بگیر از روی ماهت برقع ناز

که دور از نور رخسارت به نارم

یکی سرگشته‌ام در دشت عشقت

ز تیر یک نگاهت دل‌فگارم

چنارآسا فروزم آتش از دل

ز سوز محنت و اندوه یارم

به جای شهد نوشم زهر غم را

میان اهل عالم خوار و زارم

الا ای شوخ بی‌پروا نگاهی

به سوی من نما امیدوارم!

ندانم باعث جبر و جفایت

به طغرل چیست ای زیبانگارم؟!