طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

ای نرگس مستت چمن آرای تغافل

بازار تو گرم است ز سودای تغافل

در سرمه چو بخت سیه ما همه اکنون

خوابیده مگر فتنه و غوغای تغافل؟!

غفلت اثر شوق بود غنچه لعلت

خون گشت دل ما به تمنای تغافل

جان در طلبت داده به امید نگاهی

آخر شدم از چشم تو رسوای تغافل!

یک جرعه‌ای از باده شوق تو مرا بس

در انجمن ناز ز مینای تغافل

شوریست ز کیفیت میخانه چشمت

حیرانم ازین مستی صهبای تغافل

در بادیه عشق دویدیم و ندیدیم

جز چشم تو نخچیر به صحرای تغافل

با مصلحت عشق به گلزار جمالش

چشمی بگشا بهر تماشای تغافل

از وصل تو محروم من از طالع پستم

از ناز بلندست مگر جای تغافل؟!

ای هم‌نفسان خار ره عشق برآرید

با سوزن مژگان من از پای تغافل

طغرل چه خوش است موجه دریای معانی

من کشته تمکینم و رسوای تغافل