تا شنیدم از صبا افسانههای زلف یار
سایه شمشاد را در باغ کردم اختیار
نیست اندر دفتر هستی حساب دیگرم
بس که میباشد شب هجرش به من روز شمار
آرزو کردم ولیکن بخت بد یارم نشد
سرمهای از گرد دامانش به چشمم انتظار
در پی هر صبح عشرت شام کلفت توأم است
نیست اندر باغ امکان یک گلی بینیش خار
کرده از طرف چمن نیرنگ صحاف ازل
از رگ گل رشته شیرازه جزو بهار
از توکل بادبان کشتی امید کن
بس که پیدا نیست در موج محیط غم کنار
کی دل صدپارهام از مومیا گردد درست
یاد چشمش بشکند گر ساغر رنگ خمار؟!
آنقدر داغ تمنای خیالش گشتهام
نیست مانند دلم امروز باغ لالهزار
تا صفای عارض او عرض جوهر میکند
دیده آیینه را نبود به جز حیرت شعار
میوهای از باغ وصلش کی رسد آسان به کف
تا نگردد دانه اشک تو چون یاقوت نار؟!
بر لب کوثر ز جوش سبزه روشن میشود
نسخ تعلیق خط ریحانش از خط غبار
وه چه خوش گفتست طغرل شاه اورنگ سخن
شد سفید آخر ز مویم کوچههای انتظار!