تا قماش حسن او را کاروان از ناز بود
مشتری را محمل سودا جرس آواز بود
مردم از حسرت که زاستغنا نمیگوید سخن
یاد ایامی که لعل او مسیح اعجاز بود!
قامتش در بوستان حسن دیدم جلوهگر
در میان نونهالان چمن ممتاز بود
از صبا تا مژده پیغام دیدارش رسید
چشم امیدم به راه انتظارش باز بود
منشی صبح ازل زد قرعه فال مرا
عاقبت مرغ دلم در چنگ این شهباز بود
دانه خالش بسان کهربا دل میکشد
افعی زلف کج او سخت افسونساز بود
داشت چشم ساحرش در ملک دین یغماگری
تا کمان ابرویش را غمزه تیرانداز بود
از جدایی همچو نی انجام عمرم ناله شد
لالهسان داغ دلم از حسرت آغاز بود
در ازل صید معانی بال تیهو را کشاد
طغرل ما از پیش آن روز در پرواز بود