ساغر عیش ابد گرچه به دستم دادند
راه راحت همه از جام الستم دادند
کاروانان قضا و قدر از هشیاری
چون حنا بسته مرا بر کف مستم دادند
هرکجا باشم اگر بیاثر داغ نیم
شعله شوقم و بر خاک نشستم دادند
به سفالی نرسد ساز درستآیینم
چینیام گرچه ز فغفور شکستم دادند
بود تحقیق عدم صورت امکان وجود
نیستی آیینهای بود ز هستم دادند
صید مطلب نشود بسته قلاب هوس
ماهی بحر ادب گرچه به شستم دادند
خانهبردوش خیالم به سخن همچو حباب
واژگونی همه از طالع پستم دادند
چه خوش است مصرع دریای معانی طغرل
وصل میخواستم آیینه به دستم دادند