کتاب عارضش را تا سواد خط نمایان شد
ز مضمون براتش مور مهمان سلیمان شد
نگاه حیرتانگیزش بساطآراست شوخی را
رم چشم غزالان از خدنگ ناز مژگان شد
تماشای بهارستان رخسارش چسان سازم
که از عکس جمال او هزار آیینه حیران شد؟!
سخن میرفت در گلشن همانا دوش از زلفش
وگرنه از چه این دم خاطر سنبل پریشان شد؟!
بیا ای بانی قصر دل عشاق کز هجرت
ز سیلاب سرشک من بنای کعبه ویران شد!
وفا ای بیوفا هرگز نمیسازی به عهد خود
فراموشت ز خاطر گوییا آن عهد و پیمان شد؟!
ز گیسوی تو تا زنار بسته بر میان طغرل
بتا رحمی به حال او که دور از نقد ایمان شد!