طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

رنگ رخسار تو از رخسار گل ننگ آورد

گل اگر روی تو بیند رنگ از رنگ آورد

حلقه پر پیچ و تاب طره شبرنگ تو

در خم چوگان خود صد دل به نیرنگ آورد

یابد اندر دهر همچون خضر عمر جاودان

هرکه در آغوش خود یک شب تو را تنگ آورد

مست صهبای جمال انورت را حالتیست

در خیالش تا ابد کی نشئه بنگ آورد؟!

قامت شمشاد زیبای تو را بیند اگر

بر سر نخل صنوبر باغبان سنگ آورد

لمعه‌ای گر از گل روی تو افتد در چمن

بلبل شوریده را هردم به آهنگ آورد

مژده اعجاز عیسی می‌دهد آهنگ او

مطربی گر نغمه عشق تو در چنگ آورد

می‌سزد گوید فلاطون آفرین بر طبع من

طغرلم گر دانش خود را به فرهنگ آورد!