میبرد لعل لب او نشئه از موج شراب
میکشد دامان زلفش از گریبان گلاب
لمعه برق رخش هر دم به عشاق آن کند
در بیابان تشنه را تشویش نیرنگ سراب
هر زمان دل آرزوی آب تیغت میکند
تا به کی شمشیر احسان تو باشد در قراب؟!
توشه لخت جگر دارم به راهت دود غم
میزند فواره ترسم تیره گردد این کباب
نسخه دیوان حسنت را چسان احصا کنم؟!
گر جهان دفتر شود وصف تو ناید در حساب؟!
ای جفا اندیشه بدخو خدا را شفقتی!
چند باشم از شکنج محنت غم در عذاب؟
کرده استاد ازل امروز با صد خون دل
غنچهات را از گلستان لطافت انتخاب
تا دم روز قیامت مادر ایام را
چون تو فرزندی نباشد خانهزاد آفتاب
گیسوی شیرین بود زنجیر پای کوهکن
طره لیلی بود در گردن مجنون طناب
از سویدای دلت زن رشحه فال امید
موجب باران بود گر تیره بنماید سحاب
شام غفلت رفت آخر صبح نومیدی دمید
تا کجا آباد باشد خانه هستی خراب؟!
گویمش صد آفرین با خاطر دراک او
هرکه بنویسد به اشعار من طغرل جواب!