طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

هر کس که رخ تو دید جانا

عاشق به تو گشت آن زمانا

مرغ دل صد هزار عاشق

در قید تو شد ز بحر دانا

تیر نگهت گذشت از جان

ابروی کج تو چون کمانا!

خون شد دل ما چرا نگویی

حرفی ز وفا از آن دهانا؟!

از چین جبین توست معلوم

رنجیده ز عاشقان همانا

تصدیق مکن تصوری کن

آن نقطه ما ز دشمنانا!

گشته به جهان فسانه طغرل

با تیر ملامت او نشانا!