این همان دشت و من خسته همان نخجیرم
که فکندی و گذشتی چو زدی با تیرم
بیتو ای دوست به من جای ملامت نبود
که فزونست ز اندازه همی تقصیرم
پای تدبیر من از کعبه و از دیر برید
تا کجا باز دگر سیر دهد تدبیرم
دور از کوی تو، بیسلسلهٔ موی تو، من
کودک جمعه و دیوانهٔ بیزنجیرم