نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

آن دست که بود کوته از زلف تو باز

بشکست و شکسته بهتر آن زلف دراز

در گردن من چرا بباید بستن

دستی که نبود جز بدامان تو باز