ای طفیل بود تو بود همه
بود در سودای تو سود همه
بودی و جز بود تو بودی نبود
بود پنهان آتشی دودی نبود
عشق ناگه زد بر آتش دامنی
شعلهها سر کرد از هر روزنی
شعلهها راه ظهور آموختند
پردهها یک یک سراسر سوختند
شد عیان از شعلهها آنگاه دود
شعلهها را دودها پنهان نمود
از درون چشمها جوشید رود
در کمون چشمهها کوشید رود
چشمها زان دود نابینا شده
چشمهها زان رود ناپیدا شده
چشم ما زان رودها خیره شده
روز ما زان دودها تیره شده
چون جمالش از حجاب غیب رَست
از شهود خویش بر خود پرده بست
بود تا بود او ز چشم غیر دور
از خفا گاهی و گاهی از ظهور
کیست دانی غیر این ما و منی
چیست دانی سیر زین ماء منی
چشم ما یک ره نبیند سوی دوست
ور ببیند هر چه بیند روی اوست