آسمانی دیگر است این بر فراز آسمان
یا بهشت جاودان است آشکارا در جهان
خاک او جنت نشان است آب او کوثر صفت
باد او چون طره ی حورا و شان عنبر فشان
ساکنان عرش با سکان فرشش همنشین
طایران قدس با مرغان بامش همزبان
لامکان است و در آن تابان صفات ذوالجلال
یا مکان سایه ی یزدان شد این خرم مکان
رفعت آنجا پیشکار و عزت آنجا پرده دار
دولت آنجا رهنما و شوکت آنجا پاسبان
آسمانی آفتابش گشته تابان روز و شب
آفتابی سایه اش اقبال و بختش سایبان
آسمانی بی تغیر آفتابی بی زوال
پادشاهی بی قرین شاهنشهی صاحبقران
آن سپهر مکرمت آن آفتاب موهبت
جم نشان فتح علی شه خسرو خسرو نشان
دید رویش بی نقاب و دید از چشمش عتاب
جود دستش بی حساب و موج طبعش در فشان
زان ملک شد در حجاب و زین فلک در اضطراب
ابر را در دیده آب و بحر را بر لب فغان
نسبت هستی و ذاتش نسبت چشم است و نور
الفت دوران و جاهش الفت جسم است و جان
رایتش با شیر گردون خفته در یک خوابگاه
نصرتش با نسر چرخ آسوده در یک آشیان
گر نهان در ظلمت آمد آب حیوان جانفزا
آب تیغش جان ستاند از چه در ظلمت نهان
کشتی جودش رسد تا بر کنار از بحر طبع
دست او شد ناخدا و عزم او شد بادبان
کی رهاند خصم را از قهر او امداد خصم
منع آتش کی تواند پرنیان از پرنیان
جز بحکمش چرخ را گردش نه، این نبود عجب
چون کند کو گرنه خود فرمان برد از صولجان
شد بعزم رزم روسش این چمن منزل که باد
چون بهار دولتش پیوسته ایمن از خزان
خواست بر این تل مکانی از پی آرامگاه
چون بنای شوکتش محفوظ از آفات زمان
گشت بر پا این بنا از سعی معماران که باد
تا ابد چون کاخ جاهش از حوادث در امان
با نشاط از بهر تاریخ بنایش عقل گفت
در جهان بنگر جنان و ندر زمین بین آسمان