دیوانه و مست و باده نوشیم
پرورده ی دست می فروشیم
هم زیور ساعد جنونیم
هم ساعد آستین هوشیم
هم در صف زاهدان مسجد
سجاده نشین و خرقه پوشیم
هم از پی ساقیان محفل
پیمانه کش و سبو بدوشیم
از مستی باده هوش بخشیم
وز ساغر عقل می فروشیم
تا کی طلبند و باز خواهند
جان بر لب و گوش بر سروشیم
هم نغمه ی بلبلان عرشیم
در منطق زاهدان خموشیم
کوتاه زبان شویم شاید
تا مستمع دراز گوشیم
ما طایر بوستان قدسیم
با مرغ هم آشیان خروشیم
با گوش سخن نیوش نطقیم
با نطق گهر فروش گوشیم
تا خواست قضا رضای ما خواست
بیهوده نشاط از چه کوشیم