نتوان داشت نگه باز زچشم سیهش
دار از چشم بد خلق خدایا نگهش
جای رحم است بر آن بندهٔ مسکین فقیر
که برانند و ندانند چه باشد گنهش
نگهی جانب ما دلشدگان می نکنی
دل چرا امیبری از کس چو نداری نگهش
قاصد یارم و با تیرگی بخت نشاط
حرفی از جعد خطش دارم و چشم سیهش
بنده ی شاهم و بر روشنی چشم امید
خطی از گرد رهش دارم و گرد سپهش