نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

نتوان داشت نگه باز زچشم سیهش

دار از چشم بد خلق خدایا نگهش

جای رحم است بر آن بندهٔ مسکین فقیر

که برانند و ندانند چه باشد گنهش

نگهی جانب ما دلشدگان می نکنی

دل چرا امیبری از کس چو نداری نگهش

قاصد یارم و با تیرگی بخت نشاط

حرفی از جعد خطش دارم و چشم سیهش

بنده ی شاهم و بر روشنی چشم امید

خطی از گرد رهش دارم و گرد سپهش