نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

گرچه ما را پای تا سرجرم و سر تا پا خطاست

خواجه دید آنگه خرید، ار عیب ها پوشد رواست

آنکه دستم داد اگر دستم بگیرد در خور است

آنکه مستم کرد اگر عذرم پذیرد هم سزاست

گر بخشم آید حلیم است ار ببخشاید کریم

گر بخواند شهریار است ار براند پادشاست

بی خطا گیرد که این عدل است و اینش عادل است

بی سزا بخشد که این فضل است و اینش اقتضاست

وجهة فی کثرة الاصداع امسی واحدا

نیست جز یک روولی سد حلقه در زلف دو تاست

این طلبکاران نعمت را بلایی در پی است

دوست جویان را بلا در پیش و نعمت در قفاست

جز وجود شاه حاشا نعمتی جوید نشاط

جنت از طاعت نجوید آنکه جویای خداست