نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

بیا که نوبت مستی عشق و شرب مدام است

از آتشی نه زآبی که در صراحی و جام است

بدان شمایل دلکش اگر ببزم خرامد

حدیث ناصح مشفق بیک نگاه تمام است

نوید وصل دلم میرسد ز عارض و زلفش

که شب مصاحب روز است و صبح در بر شام است

بطاق میکده دیدم کتابه ای که: برندان

غم و سرور جهان، مهر و کین خلق، حرام است

هنوز عاشق صادق نباشد آنکه شناسد

عطا و منع و بداند عتاب و لطف کدام است

بدوزخ ار بردش عشق گو ببر که نسوزد

اگر بسوزد از آتش بگو بسوز که خام است

شگفت آیدم از خواجه عیب باده که گفت این

که خون خلق حلالست و آب تاک حرام است

مرا رواست اگر شیخ شهر عیب نماید

کدام عیب بتر از قبول طبع عوام است

بیا نشاط مرادی طلب کنیم از این در

سعادت دو جهان وقف این خجسته مقام است