حلقهای خواهم به گوش ای عشق از زنجیر دوست
افسری آنگه به سر از گوهر شمشیر دوست
زلف خود پرتاب میسازد که میترسد مگر
برنتابد با دل دیوانهام زنجیر دوست
عقل در گنجینهٔ سر لوحی از تدبیر یار
عشق در آیینهٔ جان عکسی از تقدیر دوست
شمع جانافروز خواهد کلبهٔ تاریک ما
عشق عالمسوز خواهد حسن عالمگیر دوست
وادی عشق است چندانت عجب ناید نشاط
بستهٔ فتراک دشمن بینی ار نخجیر دوست
مهر تابان را از آن دل خون کند کآمیختند
مهر او با شیر ما و خون ما با شیر دوست