ای باد صبحگاه، صباحت بخیر باد؛
بخرام، کز خرام توام شادکامی است!
زین کهنه عندلیب قفس دیده بازگو
کو را ببام کعبه ی الفت حمامی است
با بلبلی که تازه پریده است ز آشیان
گلزار گشته نه قفسی و نه دامی است
نو نغمه قمری چمن جان، صباحی آنک
سرو ریاض نظمش، از انفاس نامی است
کای نازنین حمامه ی بام حرم تو را
هر کس ز جان نداشته حرمت، حرامی است
چون طوطیم، ز نطق تو، تا شهد نوشی است؛
چون بلبلم، بطبع تو تا همکلامی است؛
منحوس دانم، ار همه گفتار سعدی است؛
آشفته خوانم، ار همه نظم نظامی است!
دردش شمارم، از تو رسد گر صبوحیم؛
رنگین شراب صاف که در جام جامی است
اسم سخنوران، که روانشان خجسته باد؛
هر جا نویسم، اسم تو فوق الاسامی است
مرغان نغمه زن، که بنوبت ازین چمن
در بوستان جنتشان خوشخرامی است
گاه سخنوری، نی کلک تو از صریر
قانون نواز نغمه ی ایشان تمامی است
نی نی، ز معجز نفس آسمان بری است؛
کو را ز اهل معجزه، عیسی مقامی است
پوسیده استخوان حریفان رفته را
جان داد و این نشانه ی یحیی العظامی است
این خود نطاق چرخ نه، کش زیب اختر است؛
این خود چراغ روزنه، کش نام نامی است
بر گردن سپهر، ز تو طوق بندگی است؛
بر جبهه ی فلک، ز تو داغ غلامی است
گفتی: روم ز بزمت و، آیم؛ نیامدی!
وز زهر دوری تو، مرا تلخ کامی است!
در عذر خلف وعده، که عیبی است بس عظیم؛
گفتی: ز گردش فلکم دیده دامی است!
تا گشته منتظم حرکات سپهر ازو
داناست خوار دایم و نادان گرامی است!
دور فلک، که خواری اهل کمال ازوست؛
گردد گرت بکام، ز بی انتظامی است
قوس آسمان، سهام حوادث بسرفشان
این المفر، که شست زبردست رامی است
ور از نفاق اهل زمانت شکایت است
زیشان نفاق و از تو شکایت مدامی است
نبود عجب ز اهل جهان، رنج شاعران؛
کآن قوم خارجی همه،شاعر امامی است!
زان دم مزن، که قادر مختار حافظ است؛
زین غم مخور، که ایزد دادار حامی است!
خورد این قصیده دوش ز خاقانی ام بگوش
آن کش کلام، شهره بخیر الکلامی است
بحر قصیده سخت سبک، گوهرش گران!
چه گوهر و چه بحر؟ که صافی و طامی است!
گفتم که: پا بمعرکه ی پاسخش نهم،
تا در سر کمیت قلم، تیزگامی است
عقلم، عنان گرفت؛ که خاقانی امیر
در شهر نظم، شهره بکهف الانامی است!
با نظم وی، که پختگی اش ز آتش دل است؛
آیی اگر بجوش و زنی دم، ز خامی است!
بودم ولی بیاری طبعت چو پشت گرم
هان این قصیده، جرأتم از لطف سامی است!
فیضت کند درست، گر او را شکستگی است
لطفت کند تمام، گرش ناتمامی است
در مدحت تو، بی صله کوشم، نه مدح غیر؛
تحسین عارفم، به از احسان عامی است!
نامت، اگر چه شهره به نیک است هوشدار
کز نام نیک آذرت این نیکنامی است
از خود مخور فریب، که نوشی ز جام او؛
کان جام را ز خون جگر لعل فامی است
تا حرف، در فصاحت بصری و کوفی است؛
تا بحث، در صباحت مصری و شامی است؛
صبحت نه شام باد،که نامت صباحی است
عیشت مدام باد، که لطفت مدامی است!