کاکل عنبرین نهان، زیر کلاه کردهای
روز هزار کس چو من تار و، سیاه کردهای
گرد رخ ز ماه به، داده به زلف چون زره،
تاب و زرشک خون گره، در دل ماه کردهای
تا ز کنارم از جفا، رفتهای ای پسر مرا
گوش به در نشاندهای، چشم به راه کردهای
کشتن بیگنه اگر، نیست گنه به مذهبت؛
در همه عمر جان من، پس چه گناه کردهای؟!
راز دلم به دوستان، شکوهٔ من به دشمنان؛
گفته و، آه گفتهای؛ کرده و، آه کردهای!
حیله دلبری است این، کآذر بیگناه را
کشته و خود به تعزیت جامه سیاه کردهای