نهی چو نام سگ خود، به من مرا طلبی
نهم به پای سگت سر، به عذر بیادبی
وگرنه خون کنمش، گر بود دلت از سنگ؛
به نالهٔ سحری و، به آه نیمهشبی
به خنده چون گذری از برم، مشو غافل
ز اشک گوشهٔ چشمی و آه زیر لبی
عجب مدان که غلام ایاز شد محمود
بود ز بازی عشق این کمینه بوالعجبی
کند ز شیرهٔ عناب لب، دهان شیرین
کسی که تلخ شدش کام از می عنبی
به غیر من، که از آن لب شنیدهام دشنام
که تلخکام شود از حلاوت رطبی؟!
چگونه درد خود آذر به یار خود گویم؟!
حدیث او همه ترکی و، حرف من عربی!