شب هجران، نمیدانم ز پی دارد سحر یا نه؟!
وگر دارد سحر، آه سحر دارد اثر یا نه؟!
به روز بد مرا ز آغاز کار افگند عشق، اما
نمیدانم که خواهد داشت روزی زین بتر یا نه؟!
اگر بیتابی خود در فراق آن سفر کرده
نویسم سویش، آیا خواهد آمد از سفر یا نه؟!
وگر دانم نخواهد آمدن، چون نامه بنویسم
ندانم راه خواهد برد مرغ نامهبر یا نه؟!
وگر از سوز دل انشا کنم مکتوب، حیرانم
که خواهد سوخت مرغ نامهبر را بال و پر یا نه؟!
وگر قاصد برد مکتوبی از من سوی او پنهان
ز مضمونش دهد یا رب رقیبان را خبر یا نه؟!
وگر خواند نهان از دشمنان غمنامهام، آیا
دهد رخصت که بوسم درگهش بار دگر یا نه؟!
وگر افتد گذارم بر سر کویش، در این فکرم
که: دربانان به رویم باز میبندند در یا نه؟!
وگر دربان دهد راهم، ز بیم غیر آنجا هم
نمیدانم توان گردیدنش بر گرد سر یا نه؟!
وگر گرد سرش گردم، ز یاری و سپارم جان؛
ندانم افتدش بر نعشم از رحمت نظر یا نه؟!
وگر آذر سپارد جان به خاک کوی او، یاران
ندانم افتدش بر تربتم گاهی گذر یا نه؟!