آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

ما به خلد از سر کویت به تماشا نرویم

به تماشا برود گر همه کس، ما نرویم

تا گل روی تو، در شهر تماشاگه ماست

به تماشای گل از شهر به صحرا نرویم!

دوستان، دوست ازین مرحله رفت و، ز پیش

رفت دل؛ ما برویم از پی او یا نرویم؟!

میهمانیم درین خانه به امّید وفا

روی درهم مکش ای سست‌وفا، تا نرویم

رود از رفتن ما خلقی از آنجا به گذار

برویم از سر کوی تو که تنها نرویم؟!

دل قوی دار که از جور تو در پیش کسان

گرچه گوییم ز رفتن سخن اما نرویم!

آمدیم آذر از آن کوی به رنجش امروز

ولی آن صبر نداریم که فردا نرویم