آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

زنده کی از برت ای جان جهان برخیزم؟!

مگر آن دم که سپارم بتو جان برخیزم!

وعده ی خلوت خاصم، چو دهی در مجلس؛

آن قدر باش که از خلق نهان برخیزم!

غیر من نیست میان توو اغیار حجاب؛

آه از آن روز که منهم ز میان برخیزم

رنجشم از تو بحدی است که در خلوت خاص

صد رهم گر بنشانند، همان برخیزم!

غمی از پیریم آذر نه که در پای خمی؛

شب چو آسوده شوم، صبح جوان برخیزم