آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

نکهتی امشب از آن زلف دوتا می‌خواستم

این قدر همراهی از باد صبا می‌خواستم

من که اکنون، رخصت نظاره‌ام از دور نیست

ساده‌لوحی بین، که در بزم تو جا می‌خواستم؟!

نیست آذر خوارتر از من کسی در کوی او

این سزای من، که از خوبان وفا می‌خواستم