آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛

مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!

بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت

که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است

نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛

گنه ز بنده و، بخشایش از خداوند است!

ز آسمان نکنم شکوه، گر ز کین کشدم؛

چرا که دشمنی او بدوست مانند است!

گر از تو روز وفاتم نوید وصل نیافت

بمرگم این همه غیر از چه آرزومند است؟!

ز درد بلبلی افغان که آشیان دارد

بگلشنی که گلشن را بخار پیوند است!

اثر بناله ی آذر بجز گرفتاری

مجو، که بلبل از آواز خویش در بند است