مرا بکشتی و، بازم دل از تو خرسند است؛
مگر تحمل یاران ز یار تا چند است؟!
بروز مرگ، شنیدم که پیر کنعان گفت
که دوست دشمن جان است اگر چه فرزند است
نیم ز لطف تو نومید، اگر خطائی رفت؛
گنه ز بنده و، بخشایش از خداوند است!
ز آسمان نکنم شکوه، گر ز کین کشدم؛
چرا که دشمنی او بدوست مانند است!
گر از تو روز وفاتم نوید وصل نیافت
بمرگم این همه غیر از چه آرزومند است؟!
ز درد بلبلی افغان که آشیان دارد
بگلشنی که گلشن را بخار پیوند است!
اثر بناله ی آذر بجز گرفتاری
مجو، که بلبل از آواز خویش در بند است