آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

از آن لب شکوه‌ام بسیار و، هر شب

به لب می‌آرم و، می‌نگرم لب

شب آدینه، بر مستان چنان است

که روز شنبه بر طفلان مکتب

بیا رب یا رب افتاده است کارم

از این یا رب نگاهش دار یا رب

طبیبم، فکر درمان داشت، گفتم:

چرا داری ز تدبیرم معذب؟!

ز جور یاد مینالم، نه از درد

ز داغ هجر میسوزم، نه از تب

زماه خود، چو بینم مهربانی

نمینالم ز بیمهری کوکب

به دستی نار پستان دارم آذر

به دیگر دست خواهم سیب غبغب