بت من چه این داستان می سرود
ببحر تقارب تقرب نمود
فعولن فعولن فعولن فعول
چه خوش باشد این سنجه با چنگ و رود
گریوه بود پشته و نهر رود
زبر از فراز است و زیر از فرود
چو بر بت بود بربط م و چنگ صنج
کمانچه غژک دان و عود است رود
ربابه رواده بود و جد م و شت
طرب را مشستی و خنیا سرود
سیاه آبه زاگاب و آمه دوات
سلام است زندش تحیت درود
حسد تیورک غبطه پژمان بود
جگر خون دل دان و اندوه دود
همان مرده ریگ است میراث وارث
زیان است خسران و نفع است سود
چو نیروی پنداره شد واهمه
همان مکر و اندیشه دان نیرنود
زره پوش و خفتان و خرپشته شد
دگر ترک و گبر است هم نام خود
جماد و گیا بسته و رسته دان
بسیط است کامود و ضد اشکیود
چو خدیه مضاف است و مطلق بود
همان موکده بشنو این نکته زود
«سبک موکده » عنصر آتش است
«گران موکده » عنصر خاک بود
گران خدیه آب و سبک خدیه باد
سبب رون و اندیشه و بهره بود
کشک عقعق و سعوه سنگانه دان
بود غاز خربت قطاع اسفرود
هزار است بلبل م غراب است زاغ
کلنگ است گرگی عقاب است مود
صنوبرم بود ناژو و کاژو توژ
تبر خون چو عناب توت است تود
بشین و گهر ذات و وصف است زاب
چو اویش هویت وجود است بود
همان گبر و ترسا و تیداک را
مجوس و نصاری شمر با جهود
بسودن بسفتن چو سائیدن است
خراشیدن رخساره گوئی شخود
بلارک پرند است و آتش زنه
بود زند و غودان خف و پود و هود
هنایش اثر حاجت آیفت دان
فلیوه بود هرزه غره فنود
تمطی است فنجا و خمیازه خاژ
فلانه لود تار و پوده است پود
چو ناویژ مغشوش و بیژه است ناب
نبهره بود قلب و نو نابسود
بنفشه بود فرمه شاهسپرم
چو ریحان و سنبل بود آبرود