ادیب الممالک » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸۶

دادگر شاها پس از پنجاه سالی پادشاهی

از سریر خود چرا بی موجبی کردی جدائی

شاه ما بودی نه بالله ماه ما بودی ازیرا

بی چراغت ملک ایران را نباشد روشنائی

چند کرت گرد گیتی گشتی و باز آمدی خوش

این سفر شاها کجا رفتی که دیگر می نیائی

می ندانم در کجا رفتی و چون آهنگ کردی

آنقدر دانم که اندر ظل عرش کبریائی

سایه حق بودی و اندر جوارش جا گرفتی

زانکه دایم سایه را با ذات باشد آشنائی

سالها خدمت به دین مصطفی کردی و اینک

در صف فردوس شادان از وجود مصطفائی

شهد می دانستمت ای نعمت دنیا ولیکن

آزمودم دیدمت یکسر شرنگ جان گزائی

ناصرالدین شه انارالله برهانه جهان را

کرد بدرود ای فلک با او نپائی با که پائی

دانم ای گل از فروغ ماه نو با آب و رنگی

دانم ای بلبل بشکر شاه نودستان سرائی

با همه پژمردگی ها کآمد از ایام بر تو

بار دیگر زین بهار ای باغ دولت با صفائی