دریده کوس و نفیر و علم شکسته ابوالفتح
دراز گشته دم و پاردم گسسته ابوالفتح
از آن سپس که چو گرگ اوفتاد در گله حق
گریخت همچو شغالی ز دام جسته ابوالفتح
ز بختیاری پر دل به صیدگاه دلیران
فرار کرد بهامون چون خرس خسته ابوالفتح
ز نوبران شد و از باغ مرگ نو بر غم را
گرفت و خورد چو بادام و مغز پسته ابوالفتح
امیر از پی تاریخ انهزام و گریزش
نگاشت بر ورق اندر «بدی شکسته ابوالفتح »