ادیب الممالک » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲

نگفتم از پس سختی بیاید روز آسانی

نگفتم چرخ آبادی پذیرد بعد ویرانی

تو می پنداشتی کانی غم که باشد در فراوانی

نخواهد رایگان رفتن ز بس دارد گرانجانی

کنون دیدی که ماه روزه از تایید یزدانی

چو شد پیمانه اش پر رفت با آن سخت پیمانی

بیامد غره شوال و زد کوس جهانبانی

ببام گنبد گردنده چون شاپور ساسانی

گرفت از طالع وی روزه سامان پریشانی

چنان عمرو بن لیث از جنگ اسمعیل سامانی

تو گوئی حاسد میراست کز کوری و نادانی

نه درمان آیدش از توبه نه سود از پشیمانی

بلی بدخواه میر من نمیبیند تن آسانی

امیرا جز تو این دولت کرا گردیده ارزانی

که هم با مهر همدوشی و هم با چرخ هم شانی

نه در سستی بعجب آئی نه در سختی فرو مانی

تو آن یکتا امیری کت نباشد در جهان ثانی

ببرهان فضیلت خلق را از شبهه برهانی

بدستت میسزد انگشتر ملک سلیمانی

چو قوس اندر کف باری و دار اندر کف بانی

همانا آصفستی اسم اعظم نیک میدانی

که گر خواهی زمین را آسمان کردن تو بتوانی

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را

امیرا در چنین روزی می چون ارغوان باید

سرود و نقل و می در سایه سرو جوان باید

ز دادت زنده کردن دولت نوشیروان باید

جهان را چون تو باید مر تو را زین ره جهان باید

امیرا گر در این گیتی جهانرا مرزبان باید

توئی زین ره ترا در ملک عمری جاودان باید

ترا در کف عنان توسن هفت آسمان باید

سپه را چو تو سالاری چنین روشن روان باید

باقبال تو ما را نیز عیشی بیکران باید

بلی در سایه گل بلبلان را داستان باید

ببانگ بلبل شیدا طرب در بوستان باید

شدن با سوسن گویا به مدحت همزبان باید

جهانرا هر شبانروزی دو دستت میزبان باید

ولی چون گیتی اندر خوان فضلت میزبان باید

فلک سالار خوان گردد زمین دستار خوان باید

مجره جوی آب آید کواکب قرص نان باید

در آن فرخنده گلزاری که عقلت باغبان باید

ثریا خوشه انگور و تاکش فرقدان باید

الا تا در زمانه هر بهاری را خزان باید

خزان عمر بدخواهت ز تیغ جانستان باید

نمی گویم ترا دولت چسان شوکت چسان باید

چنان کایزد بزرگان را دهد دولت چنان باید

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را

امیرا زان می گلگون همیشه سرخ رو باشی

ز فالت فالها نیکو که با فالی نکو باشی

تو آن روحی که نص آیت لاتیأسوا باشی

ز هر چیزی فرازستی و از یزدان فرو باشی

تو آن میری که دلها را همی در جستجو باشی

نریزی آبروی خلق بس با آبرو باشی

تو با قنطار زر بخشی نه در بند تسو باشی

چه گویم من که با جودی فزون از آرزو باشی

اگر خورشید فرهنگی همی دارد تو او باشی

وگر گردون ببخشاید توئی بس با علو باشی

بزرگ از چار رکنستی شریف از هر دو سو باشی

عزیز و رستگارستی امین و راستگو باشی

نسیم گل وزد هر جا توئی بس نیکخو باشی

شعاع خور دمد هر سو توئی بس خوبرو باشی

الا تا گل دمد در باغ چون گل مشگبو باشی

جهان جویست و تو سروی روان بر طرف جو باشی

برای حفظ گیتی در پناه فضل هو باشی

همیشه با بتان نوش لب در گفتگو باشی

به دولت همنشین گردی به طالع روبرو باشی

ز نعمت کامیاب آیی ز عشرت کامجو باشی

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را

امیرا همتی داری که دریا را خجل سازی

بدان دایم دل مردم بدست آری تو بنوازی

کجا کاندر صف هیجا قد مردی برافرازی

کمان چاچیان گیری حسام هندوان بازی

درون سنگ بشکافی روان کوه بگدازی

گهی راه زمین پوئی گهی زی چرخ پروازی

به پهنای زمین گردی به بالای فلک تازی

چو در میدان شوی فارس چو در هیجا شوی غازی

به کار جنگ بشتابی بدفع خصم پردازی

چو فلاحان یکی بستان به میدانگه عیان سازی

در آن سوسن همی کاری و خار از بن براندازی

وثاق بلبلان از مقدم بومان بپردازی

چو ملاحان یکی کشتی فراز آب بطرازی

نشانی از سنان خطی ورا اسبان اهوازی

عروسان اندر آن کشتی به چالاکی و طنازی

کرا یارا که با این شاهدان سازد نظربازی

الا ای راد فرخ پی تو آن میر سرافرازی

که دولت با تو می نازد تو با دولت نمی نازی

تو با افلاک همدستی تو با املاک همرازی

به ماه و خور هم آغوشی و با گردون هم آوازی

به طالع گشته همراهی به دولت برده انبازی

به هر کاری سوی انجام پی برده ز آغازی

به همت محیی فضلی به نعمت مهلک آزی

امیران دگر چو کرکسانند و تو شهبازی

کند غماز و نمامت به جان خویشتن بازی

که تو بدخواه نمامی و خصم جان غمازی

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را

امیرا منت ایزد را که ملک بیکران داری

درونی غیرت دریا و دستی رشک کان داری

ز برق تیغ روی خصم را چون زعفران داری

بظاهر پیر و در باطن یکی بخت جوان داری

نه تنها بخت داری معرفت داری بیان داری

هنر داری کرم داری هم این داری هم آن داری

تعالی الله ز بخشش دست و از دانش روان داری

ز بینش مغز داری وز بزرگی استخوان داری

ز آب عدل در گیتی یکی جوی روان داری

ز خوی روح پرور نوبهاری جاودان داری

تو از سهم الحوادث درگه هیجا سنان داری

کلاه از آفتاب آری و از جوزا میان داری

چوگیری خامه در کف طوطی شکرفشان داری

چو بندی تیغ دشمن را بلائی جان ستان داری

چو بنشینی ز پا ماهی و بر گردون مکان داری

چو برخیزی ز جا سروی و جا در بوستان داری

ز خاک پات گل روید شرف بر گلستان داری

ز دستت ماه بارد فخرها بر آسمان داری

می چون ارغوان نوشی رخ چون ارغوان داری

جهان خرم ز دادت گشت منت بر جهان داری

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را

امیرا از مدیح من هزاران پایه افزونی

که هم از وهم بالائی و هم از فکر بیرونی

ندانم کیستی میرا ندانم چیستی چونی

همین دانم که رخشان آیتی ز آیات بیچونی

چو در کف خامه گیری ترجمان سوره نونی

چو در بستان شوی تفسیر آیه تین و زیتونی

ستاره دولتی از بسکه در گیتی همایونی

ز دو دست و دو بازو چار رکن ربع مسکونی

اگر گردون ز بالا ماه بارد چرخ گردونی

وگر جیحون به ساحل در فشاند رود جیحونی

به هنگام شدائد مفلسانرا گنج قارونی

به دریای حوادث خستگان را فلک مشحونی

تو در هنگام گردش بر خلاف چرخ وارونی

فلک کژ رو بود تو راستکاری راست قانونی

به سطوت همچو چنگیزی به حشمت همچو ارغونی

به همت همچو قاآنی به حکمت چون فلاطونی

به ملکت همچو جمشیدی به دولت چون فریدونی

به طاعت همچو بهلولی به دعوت همچو ذوالنونی

تو رود نیلی و جاری بهر کهسار و هامونی

به کام سبطیان شهدی به کام قبطیان خونی

خرد موسای عمران است و تو در رتبه هارونی

رموز وحی ارباب الدول را سر مکنونی

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را

کجایند آن سخن دانان که در آفاق بودندی

به جام لعلگون زنگ از دل تاری زدودندی

همه در بستر راحت به پیروزی غنودندی

به مدح خسروان باستان بیتی سرودندی

ملوک ارض بر ایشان در دولت گشودندی

چنان کان چار شاعر شاه غزنین را ستودندی

بطبع شعر گوئی سبقت از گیتی ربودندی

بویژه عنصری کش جمله شاگردی نمودندی

در آن محضر که بنشستی همه بر پای بودندی

اگر بودندی و میر مرا می آزمودندی

و یا رویش بدیدندی و گفتارش شنودندی

ز مدح میر غزنه کاسته بر وی فزودندی

که اندر پیش میر من همه میران فرودندی

بخاک بارگاهش با سپاس و با درودندی

بلی در پیش مه تیر و زحل کور و کبودندی

کجا خورشید برتابد کواکب بی نمودندی

خداوندا روانها در مدیحت با سرودندی

بیانها از ثنایت عود سوز مشک سودندی

گه عزم تو گردونها گسسته تار و پودندی

حسودان در زبان اندر هواخواهان بسودندی

نگویم تهنیت بر روی عید این میر اعظم را

که باید تهنیت بر روی میر این عید خرم را