فغان کن ماتم شمس المعالی
شکست آمد بر این طاق هلالی
ز سوگش جامه ایام گردید
سیاه و تیره چون رخت لیالی
جهان پر شد زغم تا از وجودش
سرای عنصری گردید خالی
حکیمی کز هنر برتر نهاده است
زنه گردون و هفت اختر نهالی
دبیری کز پی خدمت گرفته
الف در پیش کلکش شکل دالی
عیار نظمش از بحر قوافی
در آب افکنده معیار جمالی
سخن سنجی که زاد از خامه اش مشک
چنان کز لجه طبعش لئالی
طبیبی کز هراسش آخشیجان
فرو بسته در بی اعتدالی
فلاطون را بحکمت بوده ثانی
ارسطو را بصنعت گشته تالی
نشستی همچو مه در چرخ تحقیق
حکیمان چون کواکب در حوالی
چو خواندی مشتری را درس حکمت
عطارد ثبت می کردش امالی
طریق کعبه گفتی بر مجره
نشان قبله بر قطب شمالی
باشراف از شرافت میرو والا
باعیان از عنایت صدر و والی
سمی سامی شاه ولایت
امیرالمومنین مولی الموالی
علاء الملة اعلی الله قدره
مهین سیدعلی آن ذات عالی
ز نظم احمد اندر ماتم وی
کنم تضمین دری شهوار و غالی
«صلاة الله خالقنا حنوط
علی الوجه المکفن بالجمالی »
«فان له ببطن الارض شخصا
جدیدا ذکرناه و هوبالی »
چو روح پاکش از خاک اندر افلاک
همی فرمود سیر انتقالی
بتاریخش امیری گفت ناگه
بمینو شد روان شمس المعالی