فاق العواهل صاحب الایوان
فکانه کسری انوشروان
خسرو ایران فراشت سایه به کیوان
یا که انوشیروان نشسته در ایوان
لاغروان فاق الملوک بفضله
و سما بحکمته علی لقمان
بر ملکان چیره شد بدانش و نشگفت
ز آنکه به حکمت فزونتر است ز لقمان
فهوی الذی ملک القلوب بحمله
و هوالعظیم فماله من ثان
آن شه یکتا که در ترازوی حلمش
دلها بینی فتاده در خم چوگان
و هوالذی ساس الشعوب بعدله
و هو المظفر صادق الایمان
ساخت همه کار مملکت به سیاست
شاه مظفر که هست حامی ایمان
احیی لنا الدین القویم سداده
و غدا بنصرته منیع الشان
دین رسول خدا گرفته از او پای
دولت اسلام یافته شرف و شان
جاب الممالک باحثا او منثبا
فیما یؤید عزة الاوطان
کشور بیگانه را بگشت که یابد
آنچه بود در خور سعادت اوطان
وغدت ملوک الغرب تخدمه لما
ابداه من فضل و من عرفان
بنده شدندش ملوک غرب چو دیدند
کوه وقار است و بحر حکمت و عرفان
واتی من الاعمال مالم یأته
دارالکبیر بسالف الازمان
کرد پدید آنچه داریوش کیانی
مینتوانست در سوالف از مان
قد عم بالاصلاح کل بلاده
فتمایلت طربا بنوا ایران
کار رعیت چنان بساخت که تا حشر
مستی و رامش کنند مردم ایران
و غدوا کانهم لسان واحد
یدعو بنصرته علی الحدثان
بهر دعا با یکی زبان و یکی دل
متفق آیند جمله از بن دندان
مولای شخصک بالقلوب مصور
وعظیم فضلک سار فی البلدان
شاها روی تو جلوهگاه قلوب است
فضل تو شایع شده است در همه بلدان
ادعو الاله بأن یطیل بقائکم
ما غردالقمری علی الاغصان
طول بقایت ز حق همی طلبم من
تا که سراید هزار دستان دستان
مولای اهدیک المدیح مسطرا
بمداد اخلاص و صدق بیان
چامهای آراستم به مدح و ثنایت
با قلم بندگی به نامه ایقان
ان لم یکن یممت ساحته ارضکم
فلقد سری قلبی و ناب لسانی
از طرف جان و دل پذیره فضلت
کلک سخنگو شد و زبان سخندان