پرده یکسو شد و معشوقه پدیدار آمد
دل در ایوان نظر از پی دیدار آمد
از رخ پردگیان حرم حسن و عفاف
پرده افتاد و رخ دوست پدیدار آمد
سرو بی کفش و کله مست خرامید به باغ
گل برهنه تن و بی پرده به گلزار آمد
ای زلیخای جوان زال نوان را بنگر
به خریداری یوسف سوی بازار آمد
گوهری را که تو با مایه جان خواسته
زال مسکین به کلافیش خریدار آمد
عزت از پرده نشینی مطلب ز آنکه به دهر
هر که در پرده گرامی ز برون خوار آمد
بت دوشیزه شود پرده نشین از در شرم
شیر مردان را از پرده بسی عار آمد
پرده را عیب نخست آنکه ز نشناختگی
دوست با دوست پس پرده به پیکار آمد
آشنایان چو پس پرده نهفتند جمال
سر بیگانه برون از پس دیوار آمد
بر رخ عیب سزد پرده و بر چهره زشت
لاجرم حق به خلایق همه ستار آمد
چند در پرده و سربسته سخن باید گفت
هله ای مستمعان نوبت گفتار آمد
چند باید بزبان مهر خموشی بنهاد
اندرین بزم که آسوده ز اغیار آمد
یار در خلوت جان با رخ روشن بنشست
دوست در خانه دل با دل بیدار آمد
مفتی مدرسه در کنج خرابات نشست
زاهد صومعه درد که خمار آمد
عقل با عشق مصاحب شد و هم پیمان گشت
حسن از عربده نادم شد و بیزار آمد
دولت اندر پی آسایش درویش افتاد
صحت اندر طلب راحت بیمار آمد
زهر فرعون هوی راز کرامات کلیم
نوشداروی روان از دهن مار آمد
معجز عیسوی و نفخه روح القدسی
باطل السحر جهودان سیه کار آمد
پرده از کار چو افتاد و پس پرده نماند
راز پنهان هله ای دوست گه کار آمد
راز بی پرده سرائید که در بزم صفا
هر که آمد بدرون محرم اسرار آمد
بشد آن روز که اندر گه مستی منصور
پرده از راز برافکند و سر دار آمد
هر چه خواهد دلت امروز ز اسرار نهان
فاش برگو که نیوشنده هشیوار آمد
تا درین پرده امیری بنواشد زاهد
خجل از خرقه و شرمنده ز دستار آمد
گفت با وی بست این رتبه که از پرتو بدر
چهره بخت تو چون ماه ده و چار آمد
بدر ما طعنه به خورشید جهانتاب زند
که رخ و دست و دلش مطلع انوار آمد