ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

همی بنازد ملک و هی ببالد بخت

بزیر سایه دارای تاج و داور تخت

ملک مظفر دین شهریار ملک آرای

که تخم داد پراکنده و جان کین پرهخت

هم از اتابک اعظم که دست فکرت وی

بهر دقیقه گشاید هزار عقده سخت

مهام مملکت آراسته بزور خرد

درخت دولت پیراسته به نیروی بخت

ز همتش تن فقراست ناتوان و دژم

ز فکرتش تن جهلست بیروان و کرخت

هم از سفیر کبیرش که نک به قسطنطین

به امر خسرو پیروزگر کشاند رخت

پرنس ارفع دولت که باغ دولت را

رخش چو تازه گلستی قدش چو سبز درخت

همی بتازد در عرصه هنر یکران

همی بکوبد بر تارک عدو یکلخت

ستیزه را ز حد مملکت ببرد پای

زمانه را بتن خود سری، بدر درخت

همیشه باد بداندیش شاه و صدر و سفیر

سیاه روی و تبه روزگار و وارون بخت