ادیب الممالک » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱ - هنگام جنگ عمومی در اتحاد اسلام فرماید

علی نمود مصفا جمال علم یقین را

فکند پرده ز رخسار ناز شاهد دین را

علی ز تیغ شرربار و منطق گهر آگین

گسست عروه کفر و ببست حبل متین را

نمود نصرت پیشینیان ز غیب ولیکن

رفیق شد بعلن پیشوای باز پسین را

اگر نه ساقی کوثر علی شدی نچشیدی

حسینش از دم شمشیر خصم مآء معین را

تبارک الله ازان شه که داد در ره یزدان

نگین و تاج و سر و پیکر و بنات و بنین را

کسی که لعل لبش نایب نگین سلیمان

علی اکبرش از تشنگی مکید نگین را

چو خورد سنگ عدو بر جبین روشن پاکش

برای شکر وسپاسش بخاک سود جبین را

درین زمانه جزآن شه که را شناختی ایدون

که نام فرخش آراسته شهور و سنین را

برای قوت دین شد که دید حصن ولایت

سنان و تیغ سنان را و زخم تیر حصین را

تو نیز جان برادر بگیر دامن این دین

اگر مصدقی از راستی رسول امین را

بزرگوار خدایا بجاه احمد و آلش

مکن خموش در ایران ما چراغ یقین را

ز اتحاد برافروز شمع مجلس یاران

کزین چراغ بود روشنی سپهر و زمین را

ایا برادر دینی رسیده وقت که ما هم

دهیم از سر اخلاص دست عهد و یمین را

تو باش عاصم ناموس مسلمین و یقین کن

که کردگار جهان عاصم است دین و مبین را