تا کی ای شاعر سخنپرداز
میکنی وصف دلبران طراز
دفتری پر کنی ز موهومات
که منم شاعر سخنپرداز
ذم ممدوح گه کنی ز غرض
مدح مذموم گه کنی از آز
میزنی لاف گاهی از عرفان
وز حقیقت سخن کنی و مجاز
از پی وصف یار موهومی
گاه اطناب و گه دهی ایجاز
گویی، ای رشک دلبران طراز
گویی ای قبلهگاه اهل نیاز
طرهات در مثل بود طرار
غمزهات در صفت بود غماز
متماثل رخت بود با ماه
متمایل قدت بود از ناز
تلخ از حسرت توام شد کام
فاش از محنت توام شد راز
از فراقت بر آتش حسرت
چند باشم همی به سوز و گداز
چیست این حرفهای لاطایل
چیست این فکرهای دور و دراز
مینگویی که این چه ژاژ بود
که به میدانش آوری تک و تاز
این سخن را اگر بری بازار
نخرند از تواش به سیر و پیاز
غصهٔ قیس و قصهٔ لیلی
حرف محمود و سرگذشت ایاز
کهنه شد این فسانهها یکسر
کن حدیث نوی ز سر آغاز
بگذر از این فسون و این نیرنگ
دیگر از این سخن فسانه مساز
گر هوای سخن بود به سرت
از وطن بعد از این سخن گو باز
هوس عشقبازی ار داری
با وطن هم قمار عشق بباز
از وطن نیست دلبری بهتر
به وطن دل بده ز روی نیاز
شاهد شوخ دلفریب وطن
با رقیب خطر شده دمساز
در اصول ترقیات وطن
شعر برگو گزیده و ممتاز
پیش از وقت چاره باید کرد
که درِ فتنه بر وطن شده باز
تا به کی در جهالت و غفلت
نشناسی نشیب خود ز فراز
چیست اسلام در بر کفار
طعمهای پیش روی خیل گراز
مایهٔ هر سعادتی علم است
به خدای علیم بیانباز
کی ترقی کند کسی بی علم
مرغ بی بال چون کند پرواز
علم تحصیل کن که سلم علم
از نشیبت برد به سوی فراز