ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۹ - برسم مطایبه خطاب بوزیر عدلیه وقت

درد پا مربنده ات را ساخت بیحال ای وزیر

گوشمالم داد و از غم کرد پامال ای وزیر

پیکرم از بهر مشق این طبیبان شد چو آن

لوح سیمین کز برای مشق اطفال ای وزیر

گشته انگشتان پایم از ورم سخت و سطبر

چون قضیب نو بلوغان گاه انزال ای وزیر

بسکه از انژکسیون خستند جانم روز و شب

ساق و رانم شد مشبک همچو غربال ای وزیر

درد پا سهل است کز پیچ و فشار روزگار

مقعدم وارون و امعا خسته ز اسهال ای وزیر

طرفه اسهالی که پیچش چون کمند سام یل

لیک زورش چون کمال رستم زال ای وزیر

نفخها اندر دلم باشد که گر تیزی دهم

کر شود از بانگ رعدش گوش طبال ای وزیر

نه بتن جان نه برگ خون نه بسر مانده است هوش

نه بکیسه زر نه اندر مخزنم مال ای وزیر

گشته بیت المال ویران مال تاراج ستم

در کف این مردم بردار و بر مال ای وزیر

پیش هر دکتر چنان خاضع شوم از هول و بیم

کو بود چون مرشد و من کوچک ابدال ای وزیر

میگریزم از غم گردون دون بر اوج چرخ

باز می بینم که آمد غم ز دنبال ای وزیر

مرگ خود را بی امان تقدیر می کردم اگر

بودی اندر دست من تقدیر آجال ای وزیر

شکرلله خر ندارم ورنه با این پای لنگ

هر که میدیدی مرا پنداشت دجال ای وزیر

برنخیزد در تماشای خط و خال بتان

آنکه برمیخواست از آواز خلخال ای وزیر

گرگ بودم میش گفتم شیر بودم بز شدم

اوفتادم مختصر زان یال و کوپال ای وزیر

سختی و ستواری از حمدان و زانو دور گشت

تندی و تیزی شد از دندان و چنگال ای وزیر

جار و جنجال و خدم با خود میاور زینهار

زانکه طبعم رنجه است از قیل و از قال ای وزیر

سر دمم را از دم خود گرم کن مردانه وار

کاین قماری هست اندر پیش پاچال ای وزیر

خود چه باشد گر از آن پانصد که هر مه میبری

عشر آن بر بنده ات فرمائی ارسال ای وزیر

من علیل و گرسنه تو صاحب دخل و رسوم

من شکسته پرتو از غم فارغ البال ای وزیر

تو بهر مه میبری کان زر و گنج گهر

من نبینم روی زر از سال تا سال ای وزیر

گر مواسات و مساوات این بود در روزگار

آفرین بر شیوه ظلام و جهال ای وزیر

راستی بر گو تو تنها جلد و چست و چابکی

یا وزیران جملگی رندند و رمال ای وزیر

ذات پاکت را باستثنا سرودم مدحتی

ز آنکه ممتازی بر اقران غرشمال ای وزیر

سردی یی گر در سخن بینی مرا معذور دار

ز آنکه باشد مسکنم در پشت یخچال ای وزیر