نسیمی » دیوان اشعار فارسی » اضافات » شمارهٔ ۵ - مسمط

هرکس که دید خال و خط و موی و روی تو

آشفته شد چو موی تو بر گرد روی تو

در جست و جوی وصل تو و گفت و گوی تو

سرگشته ام به هر طرف از آرزوی تو

ناقابل است آن که بنامد به کوی تو

آن کس که در گذار تو افتاد قابل است

روز ازل که مهر ترا در خور آمدم

چون دانه ای فتاد از آن بر سر آمدم

یک چند به خوشه رفتم و گوهر آمدم (؟)

آخر به دور داس فلک چون درآمدم

چندان که گرد خرمن هستی برآمدم

کاهی نیافتم که ز ذکر تو غافل است

بردار از رخ ای مه نامهربان! نقاب

تا منفعل شود ز جمال تو آفتاب

دارم بیان حلقه زلفت هزار تاب

در آتش فراق تو دل می شود کباب

از آرزوی روت تشنه بمیرم ننگرم به آب (؟)

آب حیات بی تو مرا زهر قاتل است

روی تو شمع مجلس مستان آشناست

آیینه جمال تو جام جهان نماست

محراب ابروی تو مرا قبله دعاست

در دور چشم مست توام می نصیب ماست

هر صوفی ای که باده ننوشید بی صلاست

هر عالمی که عشق نورزید جاهل است

آبی اگر ز کتم عدم آیدت به یاد

از آب و خاک و آتش تن بگذری چو باد

کیخسرو و سکندر و کاووس و کیقباد

بر منزل جهان زدند خیمه مراد

روزی اگر به کوی مرادی رسی عماد!

آنجا مقام توست گذر کن که منزل است