نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

مقام عشق مهرویان دل پردرد می‌باید

دل پردرد جانبازان ز هستی فرد می‌باید

طریق عشق آن دلبر به بازی کی توان رفتن

ره مردان مرد است این، در این ره مرد می‌باید

دل و دامن ز آلایش نگه دار ای دل عارف

که از زنگ، آینه صافی و ره بی‌گرد می‌باید

چو شمع ای عاشق آه گرم و روی زرد حاصل کن

که عاشق را سرشک گرم و آه سرد می‌باید

نشان عاشق صادق رخ زرد است و سوز دل

ز عشقش سوز دل گر هست روی زرد می‌باید

به خواب و خور مشو عاشق چو حیوان گرنه حیوانی

که انسان چون ملک فارغ ز خواب و خورد می‌باید

ز خار فرقت ای بلبل منال امروز و دم درکش

ز باغ وصل گل فردا تو را گر وَرد می‌باید

دم سرمای دی گرچه چمن را کرد افسرده

برای نوبهار و گل زمان برد می‌باید

مگو در عشق آن دلبر که خواهم کرد جان قربان

دل این کار اگر داری حدیث از کرد می‌باید

بیا با مهرهٔ عشقش دو عالم را بباز ای دل

که عشق پاکبازان را از این سان نرد می‌باید

نسیمی را به درد خود دوایی بخش و درمان کن

که جان دردمندان را همیشه درد می‌باید