نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

یار ما صاحب حسن است جفا چون نکند

می کند، خوب، جفا دلبر ما، چون نکند

خسرو کشور حسن است و ملاحت یارم

جور بر عاشق مسکین گدا چون نکند

دلم از باد صبا بوی سر زلفش یافت

جان فدای قدم باد صبا چون نکند

می کند جور و ز من چشم وفا دارد یار

عاشق دلشده با یار وفا چون نکند

چشم ترکش به جفا خون دلم می ریزد

دلسیاهی که بود مست، خطا چون نکند

آن که شد عاشق ابروی کماندار حبیب

دل و جان را هدف تیر بلا چون نکند

ید بیضای جمالش چو ببیند زاهد

ترک سجاده و تسبیح و عصا چون نکند

هر کرا دیده به شمع رخ او بینا شد

همچو پروانه برش جان به فدا چون نکند

حاجت ما ز در یار، یقین، چون یار است

یار صاحب کرم از لطف عطا چون نکند

جور خوبان جهان چون همه با اهل دل است

با نسیمی ستم آن ماه‌لقا چون نکند