نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰

ندانم تا دگربار این دل ریشم چه شیدا شد

مگر عکس رخ دلبر به جان باز آشکارا شد

دگر چون با دلم لعلش نهان در گفت‌وگو آمد

صدای ناله زار دل ریشم به هرجا شد

به صحرا چون که بیرون رفت باز آن دلبر از خلوت

دل پردرد بیمارم ز عشقش بی‌سر و پا شد

به هر نقشی که خود می‌خواست رخ بنمود در عالم

گهی رنگ دو عالم گشت و گه بی‌رنگ اشیا شد

دمی روح نهان آمد، دمی جسم عیان گردید

دمی تنهای جان گردید و دیگر عین جان‌ها شد

زمانی کثرت خود گشت و در وی وحدت خود دید

گهی پیدا و پنهان گشت و گه پنهان و پیدا شد

نسیمی روزگاری چونکه پنهان بود در زلفش

دگرباره چو رویش دید در عالم هویدا شد