نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

مشتاق گل از سرزنش خار نترسد

جویان رخ یار ز اغیار نترسد

عیار دلاور که کند ترک سر خویش

از خنجر خونریز و سر دار نترسد

آن کس که چو منصور زند لاف اناالحق

از طعنه نامحرم اسرار نترسد

ای طالب گنج و گهر از مار میندیش

گنج و گهر آن برد که از مار نترسد

گر بی بصری می کند انکار من از عشق

سهل است چه غم، عاشق از انکار نترسد

در حیرتم از چشم تو کان ترک سیه چشم

مست است و چه مستی که ز هشیار نترسد

در کار غم عشق تو، دانی که کند سر؟

آن عاشق سرگشته که از کار نترسد

در عشق تو بیم سر و جان است ولیکن

ای دلبر از اینها دل عیار نترسد

من عاشق شمع رخ یارم، چه غم از نار

پروانه دلسوخته از نار نترسد

اندیشه ندارم ز رقیبان بداندیش

از خار جفا عاشق گلزار نترسد

در سایه عشق ایمن از آن است نسیمی

کان شیردل از عشق جگرخوار نترسد